سه‌شنبه، فروردین ۰۲، ۱۳۹۰

کار من بود

کار من بود
گلدانی که از طاقچه افتاد
لباسی که لَک شد
بمبی که خانواده ای در طبقه ی همکف را از سر سفره بلند کرد
                                                              
کار من بود
تفنگی که شکست
موشکی که مچاله شد
و پری که وقت خواب دماغِ تورا لرزاند

دست از توبه برداشتم
یقه ی کتم را بالا کشیدم
و نخِ کامیون را دور انگشتم محکم کردم
 کارِ من بود
شوخیِ ابری که چترها را گول زده بود

خواستم از روزهای خوب بگویم
که گفتی:
«داغونم»
از همین هوای خوب
از همین روزهای بی دغدغه
این گریه های بعد از خودکشی
از همین کارهایی که ساده به گردن میگیریم
کارِ من بود
هِق هِقی که در گلویِ همبازیِ تو می سوخت

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر